نام اثر: خداحافظ گاری کوپر
نوع اثر: کتاب( داستان بلند)
نویسنده: رومن گاری
مترجم: سروش حبیبی
نشر: نیلوفر، چاپ نهم، 1389
"خداحافظ گاری کوپر" کتابی است سرشار از استعاره های سیاسی و هستی شناختی. داستان در بطن خود دارای شخصیت های بسیاری است که گاه به پیشبرد تنوع دیدگاه های زیبایی شناختی و هستی شناختی داستان کمک کرده و گاه هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی کند؛ تو گویی که نویسنده اضطراری در خود حس کرده است که این دیگرگونی ها و تفاوت ها را شرح دهد، بی آنکه هدفی برای آن متصور باشد. از نظر من بخش عمده ای از کتاب سرشار از نظریات سیاسی با ظاهری هستی شناختی است که در جاهایی ضرباهنگ داستان را از جریان می اندازد و به شدت به چشم می آید و توی ذوق می زند؛ به طوری که گاهی حس خواندن بیانیه ای سیاسی با لحنی عامه پسند به مخاطب دست می دهد. به بیان دیگر از نظر من تلاش نویسنده در گریز از مسائل سیاسی و تبدیل آنها در چارچوبه ای از دیدگاه های جهان وطنی موفق نبوده است.
در شخصیت پردازی جز شخصیت" لنی"، به شخصیت" جس" که او هم به نوعی شخصیت اول زن داستان است به قدر کفایت پرداخته نشده است. بواقع پیش بینی ناپذیری لنی به دلیل نوع خاص شخصیت پردازی اش باور کردنی است ولی همین حالت در مورد جس چندان باور پذیر در نمی آید.
در بخش بزرگی از داستان یعنی بجز یک پنجم پایانی- یعنی آنجایی که عشق بین لنی و جس جرقه می زند- شاهد هیچ نوع گرهی در داستان نیستیم و اکثر داستان به توصیف شخصیت ها و دیالوگ های گاه بی حاصل شان که نقشی در پیشبرد داستان ندارند می پردازد. بواقع نویسنده سعی کرده است این بخش عمده را با آب و رنگ دادن به شخصیت لنی و منحصر به فرد کردن آن برای خواننده به نوعی پر کند.
دیالوگ های بسیار ناب و فکر شده ای در داستان وجود دارد که بسیار خوب از آب درآمده اند؛ هرچند که در جاهایی دز شعارزدگی و تمایل به خاص بودن تک تک کلمات شخصیت ها به روند طبیعی و درک پذیری دیالوگ ها آسیب زده است؛ به مثابه صندوقی پر از جواهر ارزشمند که همگی از فرط عالی بودن، چشمگیرتر از دیگری نیستند و به چشم نمی آیند.
به نظرم فضای داستان تا حد زیادی نماد سازی شده است. به عبارتی کوهستان و ارتفاعات نمادی از وارستگی، تعالی، و بی تعلقی است و هرچه که پایین تر می آییم و به سطح می رسیم، روزمرگی و تعلق جای آن را می گیرد. بر این که فضا نمادین است هیچ ایرادی نیست.
بن مایه داستان هم عشق(تعلق) و رهایی(وارستگی) است که خب از طرفی عرفانی و از طرف دیگر زیادی دستمالی شده و کلیشه است. پایان داستان هم قابل پیش بینی است و این قابل پیش بینی بودن از تقریبا نیمه کتاب شروع می شود که می تواند به نوعی به ادامه داستان آسیب بزند.
در نهایت اینکه از خواندن دیالوگ های کتاب و لمس شخصیت لنی بسیار لذت بردم.
پ.ن. آنچه در اینجا نوشته ام به منزله یک نقد تخصصی نیست بلکه عینا یادداشتی است که پس از خواندن هر کتاب در دفترچه خود ثبت می کنم.
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteمن کلمه به کلمه با این یادداشت موافقم
ReplyDeleteتکبیر
خصوصاً که موضوعی که توی پاراگراف اول مطرح کردی جاش دقیقاً توی پاراگراف اول بود چون هروقت اسم گاریکوپر میاد من یاد اولین چیزی که میافتم این مانیفستای سیاسیشه که به شدت آدم رو کند میکرد تو خوندن. خصوصاً که انگار یه جاهایی درس تاریخ داشت
میداد
و من حوصله ندارم خیلی واضح تاریخ و سیاست رو بذارن توی سینی بدن به آدم بگن بخور
باید بره تو لفافه حل شه تو داستان اما نشده بود
به نظر من هم شخصیتها پخته نبودن در واقع یک سری شعار بود که در قالب دیالوگ تقسیم شده بود بینشون
البته جملهها و دیالوگهای خیلی زیبایی داشت جاهایی اما در کل کتاب طوری بود که وقتی تموم میشه و مثلاً بعد از چند هفته یا چند ماه دوباره بهش فکر میکنی هیچ خط مشی یا ساختاری به ذهنت نمیاد انگار یه سری صحنههای پراکنده و جدا از هم و گاهی بیربط به هم و به شدت نمادین که وصله شده بودن تا بشن یک داستان
با اینکه اون ایده آزاد بودن لنی رو خیلی پسندیدم اما نمیتونم بگم از کلیت کتاب لذت بردم ولی از چیزاییه که به هر کس توصیه میکنم بخونه
راستی، اینکه یادداشت مینویسی روی هر کتابی که میخونی، کار خیلی ارزشمندیه. به خصوص برای خودت. من فقط جاهایی که حوصله کنم و بپسندمو یه جا یادداشت میکنم اما هیچوقت یه اورویو یا همچین چیزی نداشتم چون حس کردم نمیتونم ذهنم و چیزی که خوندم رو حصار بکشم بشه یه صفحه
کلن آفرین
همونطور که قبلاً گفتم
بچه زرنگش خوبه
*حیاط خلوت*
ReplyDeleteبنده هم خط به خط با نظراتت موافقم. بواقع خداحافظ گری کوپر بیشتر یک دغدغه سیاسی است که برا خوراندش به خواننده سعی شد قیافه ای جهان وطنی و بی تعلقی به خودش بگیره.
با اینکه انگاری این آدما هیچ ربطی به هم ندارن و هرکی داره حرف خودشو میزنه صددرصد موافقم.یعنی بخش عمده ای از کتاب به حرف زدنای بی حاصل می گذره؛ انگار که نویسنده دل پری داشته ولی هدفی نداشته.
تو خیلی حیفه که یادداشت ننویسی. اثرو نمیخونی که، میجویی قورت میدی یه آبم روش. زیر و روی کتابو میکشی بیرون. بنویس دختر که خوب مینویسی و خوب فکر می کنی.
چشاتون زرنگ میبینه، تنبلی چشم ندارید خدارو شکر:)))
اوه! ممنونم
ReplyDeleteلطف داری
گمون نکنم در اون حدی که میگی باشه
الان پول همراهم نیست بعداً بابت این تعریفاتون حساب میکنیم با هم . :دی
منم كه نخوندم
ReplyDeleteپس صدق الله العلي العظيم !!
ولي به كل نقدت و همينطور اثر آقاي رومن گاري رو از پايه رد ميكنم به دليل خصلت ذاتيم
تا برم بخونم !
sds
sds**
ReplyDeleteصادق تو برو بخون بخدا من قول میدم اگه یه روزی خوندی دیگه نقد ننویسم. تو فقط برو بخون