امروز تازه دو روز است که به اینجا آمده ام. "سیکا"؛ روستایی کوچک در جنوب رومانی. سال هاست که منتظر چنین آرامشی هستم و رومانی به نظرم یکی از بهترین مکان ها برای رسیدن به آن. شناختم از رومانی به یکی دوتا فوتبالیست معروف آن ختم می شود ولی خب از آن آدم هایی نیستم که آرزوی دیدن نیویورک را داشته باشم. هیچوقت دوست نداشتم توی کشوری باشم که مدام به هر دلیلی تیتر روزنامه ها و صدر اخبار باشد؛ نه از آمریکا خوشم می آید و نه از این خاک مسخره. یک جای ساکت می خواهم. همیشه جاهای گمنام مثل کامبوج، مجارستان، لهستان، جمهوری چک، و لیختن اشتاین را ترجیح داده ام. و در میان آنها نیز روستاهای دور افتاده ولی خوش آب و هوای آن.
پریروز صبح رسیدم اینجا. خانه را از اینترنت پیدا کردم. جای آرامی است. همانی که می خواستم. از فرودگاه بخارست که بیرون آمدم یک راست با تاکسی به ایستگاه قطار رفتم. تازه اوایل پاییز است و هوا سردی ملسی دارد. بعد از دوازده دقیقه بود که قطار آمد. صبح زود بود تقریبا و قطار نسبتا خلوت. سوار شدم و روی صندلی ای که کسی روبرو و کنارش نبود، نشستم. پنجره ها بخار کرده بود و سعی کردم ببینم که اگر به بخارها فوت کنم چه می شود. فوت می کردم و شیشه مات تر می شد و شوق پاک کردنش با پشت آستین پالتوام زیادتر. نیم ساعت بعد در جاده باران می بارید و تا افق مزرعه سبز خیس خورده بود. قطاری که تلق تلق می کرد و منی که منتظر یک زندگی جدید بودم. قرار بود این متن در یک پست تمام شود ولی خب انگار حالا اوست که من را با خود می برد. ببینیم تا کجا پیش می رویم.
23/10/90
No comments:
Post a Comment