Wednesday, 25 January 2012

12

من یک سوسک هستم؛ پیش از آنکه نیاز به توضیح دیگری باشد. البته این را هم از زبان شماها شنیده‌ام. من هیچ تصوری از خودم ندارم. با این حال، امیدوارم که صحبت کردن و نوشتن را بر من ببخشید. راه دیگری برای بروز افکارم باقی نمانده. هرچند که ممکن است نظم فکری و وافعیت گرایی شما را برهم زده‌ باشم. می دانم، می دانم! ولی من یک سوسک هستم.
من یک سوسک دلزده و غمگین هستم. با این حال، خوشحال می‌شوم اگر از به کار بردن صفات توسط یک سوسک متعجب نشوید. حال خوشی هم ندارم. نمی‌دانم از کدام تخم سر در آوردم (آه! شما آدم‌ها مرا مایوس می کنید. برای سوسکی که تصوری از خودش ندارد چه مهم است که تخمش مشروع باشد یا نه؟). و سال هاست که در میان هدیه هایتان که از عمق وجودتان برآمده اند زندگی مرفهی دارم. ولی خب شاد نیستم. با این حال، من یک سوسکم و حتی تا حالا یک بار هم خودم را ندیده‌ام. تعجب ندارد که! کسی آن پایین برای ما آینه قدی نصب نکرده. همیشه دوستان و خانواده ام را می‌بینم ولی تصور دیگری از خود دارم. فکر می کنم قیافه‌ام با آنها متفاوت باشد. مثلا شبیه اژدهای کمودور باشم. با این حال، من هیچ تصوری از اژدهای کمودور ندارم. و حتی نمی دانم وقتی بستنی می خورد عین من پشت بندش قلپ قلپ آب می‌خورد یا نه. این تنها اقتضای متن است.
فکر می کنم نیازی به تکرار دوباره ماهیتم نباشد. داشتم می‌گفتم که اندوهگینم. و حتما هم به من حق می دهید. من تنها چیزی که در مورد خود می‌دانم چندش آور بودن، منزجر‌کننده، و کر و کثیف است و اینها را نیز از دهان شما شنیده‌ام. وگرنه یک سوسک اصولا فقط می‌تواند از چیزی بنویسد، بدون آنکه تصوری از آن داشته باشد. من تماما عزت نفسم را از دست داده ام و علت دشمنی تان را درک نمی کنم. حدس می‌زنم که از باز کردن کادوهایتان ناراحت شده‌اید. شما با سوسکی که از خود بیخود و بی جهت تصور اژدهای کمودور دارد کاری کرده‌اید که دلش می‌خواهد بعد از له شدنش با کف کفش هیچیک از اعضای بدنش دوباره رشد نکنند. دوست دارد تمام و کمال بمیرد. دلش را شکسته‌اید.
من سوسک بی همه چیزی هستم. و بی آنکه دلیل این همه کینه را بدانم دلم می‌خواهد ریق رحمت را سر بکشم. هرچند که خودم هم برخلاف شما ریق دارم و این البته یک مزیت و استقلال است. من یک سوسک آزرده‌ام و امیدی به این زیستن فحش خور نامفهوم ندارم. سوسک ها شوربختانه کبریت ندارند تا آخرین نوشته شان را بسوزانند. آه! یکی وارد حمام شد. باید بروم و قبل مرگم دلیل این نفرت را از او بپرسم. فعلا.

5/11/90

3 comments:

  1. عالی نوشتی پسر,خیلی کیفور شدم الان یه حس تازه نسبت به سوسک ها دارم.لعنت به تو...

    ReplyDelete
  2. یجور گفتی خودمم هوس کردم یه بار دیگه بخونمش:))‏
    آه! ولی اونقدم تعریفی نداره. میتونس بهتر و طولانی تر باشه

    ReplyDelete
  3. شاید میتونست بهتر باشه اما حالاشم خیلی خوبه شاید باز اون موقع هم میتونست بهتر باشه و شاید و شاید اما خیلی دوستش دارم مخصوصا اونجاش که میره از طرف دلیل تنفرش رو بپرسه.ولی یه اشکالم داره اینکه معلومه طرف سوسک نیست شایدم به همین خاطره که به دل میشینه

    ReplyDelete