Sunday, 18 December 2011

5

من سنگدل ترین پدر دنیا هستم
که فرزندان دسته گلم را
فوج فوج و پاش پاش
تحویل چاه مستراح دادم
....................................................................................
لعنت به شما غیر همجنسان
که تمام توشه محبت را بین خود به اسارت گرفته اید
حرامتان باد
.....................................................
نیشخندم قربانی می خواهد
تلفن و تکست مدام
قرار این بار؛
مسلخ پارک
...
27/9/90

Thursday, 15 December 2011

4

این شب مرا آبستن است
بیدار باش تا از تو چکه چکه سقوط کنم
به درازنای پاییز
به سرفه برگ
به خیسی آب...

24/9/90

Monday, 5 December 2011

3

این درد دندانی که امانم را بریده است. به سقف خیره می شوم اگر نور روانی زرد لامپ کم مصرف اجازه دهد. چشمم اشک می آید. روی دندانم می خوابم و منتظر می شوم. انگار دنیا به هیچم گرفته است. ساعت ها انتظار برای مسیجی که همانی نیست که بخواهم. رفیق ابله باز تز صادر می کند از درون خطوط تحریری گوشی سونی اریکسون. دندانم گز گز می کند. درد مدام نیست اما با ضربان قلب خودش را ست کرده است. مدام پتک می زند. و مدام فحش می دهم. نقطه سر خط.
توی کوچه عرعر می کند؛ یکی با بلندگو البته. و فحش می دهم. حقیرتر از وضع ممکن امکان ندارد. هرچه می شود فحش می دهم، عادت می کنم و باز هم فحش می دهم.
متن در نمی آید. خب نیاید به درک. دوست ندارم ویرایش کنم. حتی دوست ندارم آغاز و پایانی متصور باشم. دندانم.
دختری که روسپی می شود تا مرا شکست دهد. بارها شکست خورده ام. ولی حتی یک بار نداده است. روسپی شد، شکست داد، و نداد. واقعن چیزی از من باقی نمانده است. درد نشت می کند درون فکم، به سرم می زند و دختری که روسپی نمی شود، نمی دهد، و من را به گه می کشد. خودش را هم احتمالا.
و حالا منتظر مسیجی که نمی آید. می خواهم آلت دست شوم. خودم را باور نمی کنم از بس که شکسته ام. ملوس شدنی اغوا گرانه از پشت خطوط، ناز شدن، بیمار شدن، و باز هم فریب می خورم. عادت کرده ام به این بی همه چیزی. قبل ترها وضعم بهتر بود.
دنیا دارد ملوسگی را ترویج می کند. ناز کردن، ناز کشیدن، شیک شدن، بچه شدن و شاشیدنم به همه آداب دختر بچه و گربه. شلام. خفه شو.
به پهلوی چپ برمی گردم. روی قلبم فشار می آید. طاق باز می شوم و باز نور روانی زرد لامپ کم مصرف. به راست بر می گردم. باد سردی از درز پنجره به صورتم می خورد. دندان سگ پدر. درد به بالای ابروی چپم می رسد.
دوست دارم بمیرم. ولی واقعا اعصاب زندگی بعدش را ندارم. کاش بمیرم ولی ندانسته و بعدش هیچ خیزشی در کار نباشد. حساب دختر روسپی را هم از من می کشند. کاش آنور دنیا، توی قعر جهنم، خدا جایی برای لج کردن من با خودش تعبیه کرده باشد. متنفرم از اینکه نتوانم با او لج کنم. به حقیرترین وضع ممکن و با دندانی دردآلود دراز کشیده ام. و به حقارت پیش رو فکر می کنم. مسخره.

Saturday, 3 December 2011

embarrassment

I strongly condemn attacking Britain's embassy in Tehran by unharnessed basij forces. Maybe their leashes are lost!

Monday, 10 October 2011

2

پیش فرض


هر گفته یا نوشته ای در جریان رساندن پیام به مخاطب حقایقی را مسلم فرض می کند. و در نتیجه اشاره ای به آن نمی کند. هر دستگاه اطلاع رسانی، به خصوص زبان، دارای چتین ماهیتی است. اگر چنین نبود و از این پدیده در جریان ارتباط استفاده نمی شد، زبان دچار چنان اطنابی می گردید که ارتباط را مختل می ساخت. برای روشن تر شدن مطلب به قطعه زیر توجه کنید:
دکتر منصور زعفرانلو جراح قلب و عروق( 53 ساله مقیم نیویورک) در شب دهم شهریور به دنبال یک مشاجره لفظی با همسرش دکتر سیمین بصیرمند( زعفرانلو) ابتدا با شلیک دو گلوله وی را به قتل می رساند و سپس با هفت تیر کالیبر 45 خود دست به خود کشی می زند.
در این قطعه، که از روزنامه کیهان( 23 شهریور 1373) برداشته شده، حادثه ای به وضوح توصیف شده است و ما براحتی آن را درک می کنیم. اگرچه در حالت معمولی این مطلب برای خواننده ی طبیعی هیچ کمبودی ندارد، می توان پرسید که چرا اطلاعات زیر در آن نیامده است: دکتر زعفرانلو درجه دکترایش را از چه دانشگاهی گرفته است؟ آیا واقعا 53 سال کامل داشته یا به تازگی وارد  پنجاه و سومین سال زندگیش شده بوده است؟ حادثه در چه ساعتی از شب دهم شهریور رخ داده؟ آیا تیراندازی در اتاق نشیمن صورت گرفته یا در اتاق خواب یا در آشپزخانه؟ مشاجره بر سر چه بوده است؟ خانم بصیرمند چند ساله بوده است؟ گلوله ها به کدام قسمت از بدن او اصابت می کند؟ بسیاری از این سوالات را می توان درباره قطعه فوق کرد. به طور قطع می توان گفت که در متن فوق اطلاعات داده نشده بسیار بیشتر از اطلاعات داده شده است، اما خواننده هیچ کمبودی احساس نمی کند. همان طور که قبلا اشاره شد، علت این امر وجود پیش فرض است. نویسنده مطمئن است که خواننده یا به آن اطلاعات نیاز ندارد یا اینکه خودش آنها را دارد. مثلا، هر خواننده معمولی می داند که وقتی گفته می شود فلان کس 53 ساله است، به هیچ وجه بدان معنی نیست که حتما 53 سال کامل دارد، زیرا از اولین روز تمام شدن 52 سالگی تا یک سال بعد از ان را 53 سالگی می گویند. علاوه بر این، اینکه دکتر زعفرانلو 52 سال و 6 ماه داشته یا 52 سال و 7 ماه هیچ تاثیری در ماجرا ندارد.

* گفتمان و ترجمه/ علی صلح جو/ نشر مرکز/ چاپ پنجم، 1388/ 121 صفحه/ 2600 تومان
* بازنشر بخشی کوتاهی از اثر تنها با هدف معرفی کتاب،  تشویق افراد به خرید آن و ترویج فرهنگ مطالعه صورت می گیرد. ناشران محترم قبل از هرگونه شکایت به این نکته توجه کنند.

Friday, 7 October 2011

از "خدای کشتار"‏




آنت                  من حالا دیگه احساس خوبی دارم. فکر کنم، آدم حالش بهتر می شه. {تردید}... چه آرامش مطبوعی، نه؟ مردا عجب وابسته به این جور اشیان... و این وابستگی اونا رو کوچیک می کنه... قدرت و نفوذشونو کم می کنه... یه مرد، از دید من، باید دستاش همیشه آزاد باشه. حتی یه کیف ساده هم آزاردهنده است. یه وقتی با مردی دوست بودم... آقا یه کیف مستطیلی شکل داشت، از اونا که رو دوش می اندازن، یه کیف مردونه دوشی، خدارو شکر که تموم شد اما مردی که تمام وقت موبایلش کنارشه هم وحشتناکه. از دید من یه مرد همیشه باید به نظر بیاد که تنهاست... یعنی اینکه می تونه تنها باشه... جان وین از دید من یه مرد ایده آله. تنها چیزی که داره، چیه؟ یه کلت. یک شیئی که ایجاد خلاء می کنه... مردی که روی آدم این تاثیرو نگذاره که یه تکروه، هیچ ارزشی نداره...
................
........
آلن                   به خاطر این که شما هم از همون قماشید. شما هم جزو اون دسته از زن های باشخصیت هستید که برای هر مشکلی یه راه حل تو جیب بغلشون دارن. زن باید سرچشمه عشق و بیدار کننده غرایز و هدایت کننده هورمون ها و در ضمن یه کم گیج و سر به هوا باشه. اما زن هایی که تمام وقت می خوان نشون بدن که چقدر می فهمن، آره، این زن هایی که گویی ناجی بشریتن، به درد ما نمی خورن و حال مارو به هم می زنن، شما حتی حال این میشل بدبختو که اینجا نشسته به هم می زنید...

* دو دیالوگ پشت سر هم قرار ندارند و حدود 8 صفحه بین شان فاصله است.
* خدای کشتار/ یاسمینا رضا/ ترجمه علیرضا کوشک جلالی/ نشر افراز/ چاپ دوم، 1389/ 93 صفحه/ 2500 تومان
15/7/90