Tuesday, 16 October 2012

21

کلاه قرمزی 91 نیز به مانند دو سال پیش در سیزده قسمت در نوروز پخش شد. حس نوستالوژیک برنامه، دوست داشتنی بودن آن، بداهه گویی ها، و صمیمیت بی پیرایه من را بر آن داشت تا یادداشتی در مورد آن بنویسم. از این رو نوشته خود را به چند بخش تقسیم کرده و در هر بخش توضیحات خود را ارائه می کنم. یاد آور می شوم که این متن در فروردین ماه 91 نگاشته شده ولی تاکنون فرصت نشر آن را نیافتم. ممکن است خواننده در به یادآوری مفاهیم و مصادیق متنم دچار مشکل شود که خب طبیعتا به دلیل گذشت زمان است. در ضمن متن در آن زمان نیمه کاره بود و بخش های فراموش شده را در پایانش ذکر کرده ام که ممکن است از انسجام اثر کاسته باشد. به علاوه، در پایان این متن یادداشت کوتاهی نیز بر فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه آورده ام.
طرحواره و ساخت کلی
آنچه که کلاه قرمزی 91 را از دو سری پیشین اش وبه طور کلی از ساخت نمایشی نخستین آن دور می ساخت، تکیه بر موضوع به جای داستان بود. بدین معنی که در سری های پیشین برای هر کدام از شخصیت ها به فراخور حضورشان قصه ای پیش میامد و با پیشبرد قصه، در نهایت به یک موضوع بنیادی می رسیدیم. در حالی که در سری جدید ایتدا موضوع انتخاب شده بود و سعی می شد خیلی مستقیم به آن پرداخته شود. برای مثال قسمت هایی که مربوط به عطسه کردن یا کیسه پلاستیک یا سیب بود هر کدام بر بنیان موضوعی استوار بودند که اگر خلاقیت نمایشی عروسک گردانان و صداپیشگان نبود، از کلیشه های برنامه های دیگر صدا و سیما فراتر نمی رفتند. از این رو بار ضعف داستانی اثر بر روی دوش عروسک ها گذاشته شده بود تا در مواجهه با موضوع و نه موقعیت، با شیرین کاری ها و نمک ریختن های خود زمان برنامه را پر کنند. برای مثال قسمتی از برنامه که همگی نوع عطسه کردن خود را نشان می دادند نمونه ای از این خروار است.
عروسک ها
در این بخش به طور تفصیلی به عروسک های اضافه شده در این سری برنامه می پردازیم.
خر (جیگر)
عروسک جیگر در این سری به برنامه اضافه شده است و به نوعی هدیه بی بی به آقای مجری است. جیگر دارای ظاهری آرام و به ظاهر مظلوم (مانند تمامی خرها) است، حال آنکه نوع شخصیت پردازی وی با ظاهرش هیچ تناسبی نداشت. صدای عروسک بدرستی کلفت انتخاب شده بود و با ظاهرش سازگاری داشت. حال آنکه شخصیت عصبی وی بنوعی برای برنامه ای که اساسا برای کودکان ساخته می شود مناسب نبود. خوی پرخاشگر وی تنها به ایجاد تنش در مخاطب منجر می شد که با هدف برنامه در تضاد بود. همچنین نوع تیپ سازی عروسک که هر حرف را سه بار تکرار می کرد منجر به پیش بینی پذیری وی و اتلاف وقت می شد. کما اینکه دیالوگ های وی بسیار کم بود و گویی سازندگان نیز به ایراد کار پی برده بودند. از این رو در قسمت های پایانی دیده می شد که عروسک جیگر تنها به دوبار تکرار بسنده می کرد و این گامی در جهت کاستن از این پیش بینی پذیری و تنش افزایی بود.
نینی (دختربچه) (خواهرزاده زا)
به شخصه اعتقاد دارم یکی از خلاقیت های تمام نشدنی این گروه تبدیل اسامی عام به خاص باور پذیر است. اسامی ای مثل پسرخاله، پسر عمه زا، فامیل دور، و دختربچه نمونه ای از این معجزات هستند. اولین ایراد وارد بر عروسک دختربچه عدم انتخاب نام برای وی بود؛ به طوری که ابتدا پسرعمه زا او را خواهر زاده زا نامید، سپس طهماسب در قسمت های بعدی او را دختربچه صدا کرد ( بنظرم می توانست عالی باشد)، سپس در قسمت های میانی بچه نام گرفت، و در قسمت های پایانی نیز به نینی تغییر نام داد. باور پذیری هویت یک عروسک از نام او آغاز می شود و این تغییر پیاپی در نام وی منجر به عدم ماندگاری و هویت سازی برای او در ذهن مخاطب می شود. بجز این ایراد عمده با توجه به اینکه این عروسک دیالوگ و نقش چندانی در این سری نداشت، باید به درخشش او در سری های بعدی دلخوش بود.
(از این جای متن به بعد بتازگی اضافه شده است)
آقای همساده
شاید به جرات بتوان گفت آقای همساده موفق ترین عروسک در این سری برنامه است. وی که بطور ناگهانی در یکی از قسمت ها ظهور کرد با استقبال زیادی مواجه شد ولی گویی با توجه به فاصله ضبط و پخش برنامه، گروه دیر متوجه این استقبال شد و در قسمت های کمتر از حد انتظاری وی را دوباره نمایان ساخت. مشخص ترین ویژگی این عروسک تضاد درونی وی بود که از هر اتفاق ناخوشایند بشدت استقبال می کرد. با این حال گروه نتوانست بخوبی در قسمت های بعدی از وجود وی استفاده کند و تنها او را در بخش پایانی برنامه برای خنداندن مخاطب می آورد. مشکل اصلی آنجا بود که پس از ظهور درخشان وی، گروه نویسندگان نتوانستند موقعیت های کمیکی از قول او ذکر کنند. در واقع در قسمت های بعد وی تنها به ذکر یک سری اتفاق بد می پرداخت که هیچ علیتی هم برای وقوع آن تبیین نشده بود و در نهایت نیز با استقبال از آن واقعه سعی می کرد مخاطب را بخنداند. بعنوان مثال می توان به داستانی اشاره کرد که سوار مینی بوس شده اند و چون نرسیده اند و در راه مانده اند او را زده اند و بعد هم خودش بشدت استقبال می کرد. در صورتی که گروه نویسندگان حاضر به پذیرش این زحمت نشده است که اول توضیح دهد چرا او را زده اند و سپس به این تضاد بپردازد. این ایراد بزرگ به ایراد بزرگ دیگری ختم شد که پیش بینی پذیری او بود. یعنی مخاطب می توانست بفهمد در هر قسمت وی وقایعی دردآور را ذکر و سپس از آنها استقبال می کند. این پیش بینی پذیری سم مهلکی برای هر کاراکتر و آیتم نمایشی است. نمونه بارز این پیش بینی پذیری را در برنامه خنده بازار و در آیتم های یک کلاغ چهل کلاغ و مردمی که در صف استاده اند و کودک حاضر در آن جمع می توان مشاهده کرد.
یادداشت کوتاهی بر فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه
از نظر من اشکال عمده فیلم ضعف بنیانی فیلم نامه است. گویا گروه از پیش تصمیم گرفته اند یک سری وقایع را حتی اگر به هیچ سر انجامی نرسد در فیلم بگنجانند؛ وقایعی که هر کدام به تنهایی می توانست به ساخت قسمت مجزایی از فیلم بینجامد. برای مثال قسمت خواستگاری رفتن یا سربازی رفتن کلاه قرمزی از نکات هجو و زائد داستان است که نه تنها سرانجامی ندارد، بلکه به طور کلی بامزه هم در نیامده است. از نظر من فیلم در بخش های زیادی روابط علی بین موقعیت ها را نادیده می گیرد و واقعن از نظر اتفاقات داستان در وضع ناخوشایندی قرار دارد. در نهایت می توانم پیشرفت عروسک گردانی در این فیلم را ستایش کنم.

فروردین 91 و 25/7/91

No comments:

Post a Comment