Saturday, 27 July 2013

پایان

گاهی وقت ها مرگ هم توی رودربایستی می ماند. گاهی حتی مردد می شود و میزبان را منتظر می گذارد.
        
  من و پتک پتک عقربه های ساعت. من و تمنای مدام نبودن. سر می خورم در زمان و گذشته شرم زده ام را به تماشا می نشینم. به این منی که نمانده زل می زنم. به این ته نشین غبارگرفته انسانی. به این نبود. و به این نابود.
       
   بچه می شوم و در کوچه های دریده پیش دوان می روم. امیدهایم پررنگ می شود و به انتهای مسیر که می رسد رنگ می بازد. به جلو می روم و سقوط میکنم. سقوط تا ابد. در تنگنای شهوت و سکس می خزم. سرب می شوم در گلوی دخترکان به تو در توی تجسم انسان. و شیطان که عق می زند مرا.
       
   گوشه اتاق انتظارش را می کشم. نه در می زند و نه من جرات به درون خواندنش را دارم. ثانیه به ثانیه با زخمی به بعد تمام تاریخ درخود مانده ام سر می کنم. با بهت به عمق شکننده ندامتم خیره می شوم. دارد می آید. و صدای دخترک در گوشم تکرار می شود. "تو نباشی می میرم".
5/92

No comments:

Post a Comment