Saturday, 23 July 2011

آغاز یک پایان

همیشه وقتی فکر داشتن یک بلاگ به سرم می زده، معمولا ناشی از پر شدن خودم و کم انگاشتن دیگران بوده؛ خودشان که نه، مضامین شان. یادم میاد همیشه مواقعی بوده که گفتم "ای بابا، خوب گفتی ولی هنوز اونی که من میخوام نیست". و از این رو مدام فکر داشتن یک بلاگ قلقلکم می داده و به سرم می زده که باز هم مثل همه بارهای قبل که ساختم و ویران کردم، یکی دیگه داشته باشم. از این رو باز هم تصمیم گرفتم یکی دیگه بسازم و ساختم ولی الان بزرگترین معضلم اینه که چی بگم؟ یعنی حرف گفتنی زیاد داشتم ولی کش دادنی نیستن معمولا. خیلی کوتاهن و موجز. خیلی مسخرست. تا وقتی که نداشتم( اصلا مهم نیست که بنویسی توش یا ننویسی، فقط صرف مالکیت مهمه) کلی فکر داشتم واسه نوشتن. حالا که دارم و هیچ اجباری هم به نوشتن نیست، نوشتنم نمیاد. عجب گیری کردیما.
حالا فعلا یه سری از جمله کوچولوها رو آپ می کنم تا رفته رفته خو بگیرم به نشر الکترونیکی. شاید دردم همین باشه. من لذت خودکار آبی و کاغذ خط دارو هرگز با صفحه بی روح و سفید و بیمارگونه ورد عوض نمی کنم. اصلن میدونی چیه؟ وقتی هر کلمه رو می نویسی، نوع نوشتنش، حسی که توش گذاشتی، پیچش های حروف، تاکید خودکارت، کمرنگی و پر رنگی شون، همه و همه حس نوشتتو منتقل می کنه ولی اینجا اون حسو نداره. فقط باید مفهومو از شکل خشک و همسان همه حروف به بیرون انتقال بدی. هر چقدم فونتت خوشگل باشه، دستخط تو نیست. روح نداره. زشت و بی ظرافته. واسه همین تنها چیزی که انتقال می گیره، معنیه و معنی. احساسی در کار نیست و اگر باشه تمامش نیست. نه جای اشکی روی کاغذ و نه خشک شدن قلمی. تنها جوهر بی انتهای ورد است که تا ته دنیا می نویسد.

3 comments:

  1. جای جدید مبارک
    من هم روز اوایل که شروع کردم این حسو داشتم که خب حالا چی بگم و یا چی می‌تونم بگم. الان هم یه وقتایی خشک می‌شه نطقم. و یه مدت به خودم دوری و پلکیدن و خوندن و .. فراموش کردن نوشتنو جایزه می‌دم. گاهی هم حس می‌کنم باید ببندمش اما انقدر گره خورده بهم که واقعاً نمی‌تونم ترجیح می‌دم جنازه‌اش اینجا افتاده باشه، اما باشه

    پ.ن: من تا به حال هیچ‌وقت روی کاغذ چیزی ننوشتم،‌به عنوان دست‌نوشته یا برای خودم. به این حس و حال قلم و کاغذ خیلی اعتقاد دارم بیشتر توی نامه‌نگاری، ولی الان دیگه نمی‌تونم. روی کاغذ بی‌حرف می‌شم. سخته واسم. دکمه‌ها رو ترجیح می‌دم

    ReplyDelete
  2. "حیاط خلوت"
    میدونی یکم طول میکشه تا سبک خودم و کاری که میخوام اینجا کنم رو پیدا کنم. الان بیشتر چیزایی که دارم مینویسم بیشتر تقلید و چرک نویس لحن دیگرانه. باید خودومو پیدا کنم ولی خب آدم ناخودآگاه وقتی چیزی میخونه یجورایی از اون اثر تاثیر میگیره دیگه
    شما کارت درسته کلا،با خط بریلم که بنویسی محشر مینویسی

    ReplyDelete
  3. حیاط خلوت2 August 2011 at 04:47

    این برای همه هست. از کتابی که می‌خونی تا وبلاگ بقیه روی آدم اثر می‌ذارن. من هنوزم گاهی گم می‌کنم خودمو سعی می‌کنم وقتی پستم میاد (مثل خوابم میاد!) اول وردمو سیاه کنم بعد برم وبلاگ بقیه رو بخونم که حس و حال و لحنم به هم نریزه
    این پیدا کردن هم زمان می‌بره و تنها راهش زیاد نوشتنه و نترسیدن ازینکه مبادا خوب نشه.. فقط بنویس خیلی زود می‌افتی روی غلتک خودت
    +
    چوبکاری می‌فرمایید قربان
    لطف داری به من و اون خلوت فسقلی

    ReplyDelete