همیشه از فهم واکنش مناسب به ناراحتی دیگران ناتوان بوده ام؛ منظورم آن جور ناراحتی هایی است که خودم علتش نباشم. غالبا این جور مواقع اگر که شخص برایمان مهم باشد دو واکنش عمده و مشخص وجود دارد و من معمولا انتخاب اشتباهی داشته ام. یک واکنش پرسیدن از علت ناراحتی، جویا شدن، همدردی و دلداری دادن است و دیگری سکوت کردن و مزاحم نشدن تا طرف با خودش خلوت کند، بیندیشد و آرام گیرد.
فکر می کنم عمده دودلی من ناشی از واکنشی است که فرد پس از اقدام من خواهد داشت. گاهی اگر بپرسم با بی پاسخی و یا پاسخ " می خواهم تنها باشم" روبرو می شوم و گاهی اگر پرسش نکنم با ننگ بی توجهی و بی اهمیتی. همیشه این بعد سردرگمم کرده است که اعتنا و توجه در این مواقع با پرسیدن است یا سکوت و نظاره گری؛ کدامیک کارگر است و کدامیک آسیب زا.
معمولا بحران همیشه بعد رفع ناراحتی اتفاق افتاده است؛ به نوعی واکنشی که فرد ناراحت به کنش تو نشان می دهد. اگر که پیگیر شده باشی و بر دانستن موضوع ناراحتی اصرار، ممکن است که خشم طرف را بر بیانگیزی و هنوز غم تمام نشده، پرخاشش را هم نثار تو کند. از سوی دیگر احتمال می رود که سکوتت را بی اعتنایی تصور کند و هزار کدورت و دلخوری تازه به بار آید. مهمترین معضل این میان خواست خیرخواهانه و صلح طلبانه توست که گاهی با قصد و خواست او یکی در نمی آید و در نتیجه هدف خشم و انزجار قرار می گیری. در مواقعی هم که عمل ما دقیقا با خواسته طرف جور در می آید، آسودگی، حاصل چنین بر هم کنشی است.
با این حال من هنوز در مورد اینکه کدام ناراحتی را باید سکوت کرد و کدام را جویا شد گنگم. بهتر بگویم آیا اساسا این به نوع مساله بر می گردد و یا نوع آدم ها. یعنی اینکه آیا برای برخی از ناراحتی ها بایستی سکوت کرد و از منشا برخی دیگر پرس و جو؟ یا اینکه این به آدم ها بر می گردد و گاهی برای برخی از ناراحتی ها خلوت می خواهند و برای برخی دیگر توجه. من واقعا متوجه بنیاد این تفاوت نمی شوم. لطفا صف بایستید، ثبت نام کنید و در قسمت مربوطه بنویسد موقع ناراحتی با شما چگونه برخورد کنم.