Sunday, 8 July 2012

17

حس می کنم از آن آدم های بیخودی هستم که وجودشان زیادی است. مدت زیادی است که این را فهمیده ام، فقط هر بار سعی می کنم به روی خودم نیاورم و مزخرفات روانشناسی را به خورد خودم بدهم. حس بیخود بودن دارم چون هیچوقت هیچ نگاهی بیشتر از دو ثانیه روی من خیره نمانده، هیچ لبخندی از لب غریبه ای بر حافظه ام جا خوش نکرده و هیچ کس هیچ وقت مرا غافلگیر نکرده. آره، هیچ کس، هیچ وقت منو غافلگیر نکرده.
زندگی ام رسما از اول صبح هر روز شروع می شود ولی خب دروغ است. سال هاس که زندگی ام آغاز شده و حس می کنم که هر روز دارم فیلم خودم رو برای ده هزارمین بار می بینم. می دانی؟ نمی شود از دیگران بخواهم مرا غافلگیر کنند. مزه غافلگیری به ناغافل بودنش است و هرچه بیشتر می گذرد نسبت به این قضیه ناامیدتر می شوم.
حس بیخود بودن می کنم چون تابحال به کسی شماره نداده ام. این خیلی بد است که آدم سعی کند خوب باشد و سخت است که بدون پیش بینی دست به عمل بزند. من همیشه خود را قضاوت کرده و از پیش محکوم کرده ام. بهتر بگویم؛ از قبل خود را رد کرده ام. حالا که خوب به قیافه ام نگاه کنی، دقیق مثل آدم های بیخودم. آدم هایی که به هر کودکی لبخند می زنند با بهت او مواجه می شوند، آدم هایی که درون خود زندگی می کنند و کم کم یاد می گیرند که آن بیرون کسی چشم به راهشان نیست.
هوم... دوست دارم نق بزنم... حتی اینجا هم باید به فکر آن آدم های بیرون باشم که هیچوقت منتظرم نبوده اند؟ نه، یعنی سعی می کنم اینجا به چپ خودم هم حسابشان نکنم.
آه، آنقدر که درمورد آدم های چاق تبعیض وجود دارد در مورد سیاه پوستان وجود ندارد. می دانی؟ اگر آدم چاقی کسی را در آغوش بگیرد، حتما بعد از آنکه دست هایش را از دور او باز کرد با له شده اش مواجه خواهد شد. آدم های چاق نمی توانند در رختخواب با کسی بخوابند؛ یا تخت کوچک است یا... آه... یک بار یکی فکر می کرد چون چاق هستم، آن جایم هم چاق و تو رفته است.
حالا حس چاقی را دارم که بیخود هم هست. و سخت ترین کار دنیا زندگی کردن با این حال خراب است. هووووم...
 دیگر باقی اش نمی آید.
18/4/91

Thursday, 5 July 2012

16

هه
تولدت بود
امرو رو می گم
با کلی ذوق رفتم کتاب خریدم برات
برا تو... تو یا تولدت؟
ما که قهر نبودیم
دوستیم با هم
نیومدی
و نفهمیدی
اندازه واژه واژه کتاب ها بغض کردم و قورتش دادم
غبغبمو باس ببینی، خیلی ماه شده
می خندم
می پرسی:
"رفیقیم، نه"؟

 
15/4/91